طاهره شفائی
شاهین فرهنگ < kht.ir >
سلام مهربونا
چه خوبه خونه ای که ساختید واسه همدلی و اوج.دلیل سکوت
اسطرخس صامت دلیل خاموشی اش را پرسیدند، گفت: به این دلیل که هرگز به خاموشی خود افسوس نخوردم و چه فراوان که از گفتن افسوس خوردم .
فرشته عمرانی
وقتی گریبان عدم ، با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را ، پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را ، در اسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را ، با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
وقتی که من عاشق شدم ، شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو , نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این ، دیوانگی و عاقلی
فرزانه اسماعیلی
خدایا دلم میرود تا رهایش می کنی......
محکم بچسب دلم را ....محکم! محکم تر.....
خطرناک است جاهای دیگر.....
نگذار تکان بخورد!
اینجا دزدان بی رحم زیاد دارد....
نکند دستانش را رها کنی؟؟؟؟؟
دل است...نمی فهمد.... یکهو دیدی سر سپرد...
raha
خواجه عبدالله انصاری:
بدان ای جوان که دلهای دوستان خدا در پرده غیرت است؛ امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده، اینکه خداوند دل تو را به کس ننماید از این سبب است که در پرده غیرت می دارد و در حضرت شهود و خلوت عیان، حق را می بیند و حق به او می نگرد، اگر به غیری بازنگرد، در حال تازیانه ادب بیند... و بدان که او غیور است و در یک دل دو دوستی نپسندد، چنانکه آدم صفی دل به بهشت بست و خویشتن را وا داد تا ندا آمد که... اکنون که به غیر ما بازنگریستی رخت بردار و به سرای حکم شو و منتظر حکم ما باش! همچنین دیده خلیل به اسماعیل نگریست؛ ندا آمد که ای خلیل ما تو را از بتان آذری نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنی؟ اکنون کارد و ریسمان بردار و هر چه جز ما است قربانی کن که در یک دل دو دوستی نگنجد!
raha
از قضا افتاد معشوقی در آب
عاشقش خود را درافگند از شتاب
چون رسیدند آن دو تن با یکدگر
این یکی پرسید از آن کای بی خبر
گر من افتادم در آن آب روان
از چه افگندی تو خود را در میان؟
گفت من خود را در آب انداختم
زانکه خود را از تو می نشناختم...
تو منی یا من توام چند از دویی؟
با توام من یا توام یا تو تویی؟
چون تو من باشی و من تو بر دوام
هر دو تن باشیم یک تن والسلام
تا تویی برجاست در شرکست یافت
چون تویی برخاست توحیدت بتافت
تو درو گم گرد، توحید این بود
گم شدن کم کن تو، تفرید این بود
(عطار)
فرشته عمرانی
نیم ساعت دیگر میرسم به بارگاه امام رئوفم
به او که بغض ها برایش نگه داشته ام
به او که زخم هایم را پوشانده ام
به او که سکوتم سرشار از ناگفته ها میشود
به او که میرسم دیگر هیچ در هیچ مى شوم
گره مى خورم
گره مى خورم
گره مى خورم
دیروز برایش پیام گرفتم
بگو
سکوتم سرشار از فریاد است
آخ که چقدر دلم تنگ است
چقدر کوچه هاى احساسم باریک شده اند
آخ که چقدر افکارم در زمین گره مى خورد و من آسما نى نمیشوم
در پرده ى این ابهام هاى سخت و سرد
شوریده ام
بر هجوم هاى سرد و سخت
و توانى مرا بر بالهاى آسمانى
نمى نشاند
لبیک لبیک بر مرادهاى آفرینشم
لبیک لبیک بر ....
فرشته عمرانى
خرداد ٩٤ در راه مشهد
سارا
در خرابات مغان نور خدا می بینم. این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو. خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن. فکر دور است همانا که خطا می بینم
سوز دل أشک روان آه سحر ناله ی شب. این همه از نظر لطف شما می بینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال. با که گویم که درین پرده چها می بینم
کس ندیدست ز مشک ختن و نافه ی چین. آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید. که من او را ز محبان شما می بینم
برگرفته از دیوان حافظ شیرازی