شما هم دعوتین...
@faatehan
خوب مهربون سلام
شماهم دعوتین؟
بعععله ... همه دعوتن
چه خبره تو این مهمونی؟
لطیف مهربون همه ی مخلوقاتشو دعوت کرده به ضیافت عشق...
سفره ای پر از عشق و مهر و دلدادگی پهن شده و همه دعوتیم، اونم سی روز !!!
مهمون محبوب مونیم !
مهربونی که عاشق بنده هاشه ؛ هرچی که داره تمام و کمال سر سفره گذاشته و این ماییم که انتخاب میکنیم ، چیا از سفره برداریم
تو این مهمونی قراره متحول شیم
عاشقتر و مهربونتر شیم
آسمونی شیم و زلال شیم
اوج بگیریم ،پرواز کنیم و بالنده شیم
چطوری ؟؟؟
کافیه بخواهیم و راه بیفتیم،لطیف مهربون آغوش پرمهرشو بازکرده و منتظر اشاره ماست
تا همه وجودمون پرشه از عطر شمیم یار
میای عازم سفر شیم؟
سفری دور به جایی نزدیک
سفر عشق
اگه دوست داشتی تو این سفر تنها نباشی و کسایی رو که دوستشون داری کنارت باشن، بهشون خبر بده، تا یه کاروان عاشقی راه بیفته و سفرمون دل انگیزتر شه و ...
طاهره شفائی
@faatehan
Instagram.com/faatehan
شما چه عطری می زنید؟
@faatehan
خوب مهربون سلام
دوستانی سالها کنار هم ،شاد و خرم همدل و همراه هم بودند.رسم قشنگ دوستی رو به جا میاوردن و یاریگر دیگران بودند. تو روزهای سخت، تو لحظه های قشنگ کنارهم بودند،
تا اینکه ...
مدتی بود انگاری یه چیزهایی عوض شده بود، انگاری عطر دوستیشون تغییر کرده بود.این میون و بین این رفقا فرد میانسالی بود که همگی قبولش داشتند.باهاشون مشورت میکردن و ازشون کمک میگرفتند.
اینطور ادمه داد:دوست نداشتم این غباری رو که رو روستیمون نشسته بود،دوست نداشتم این تیرگی رو که مهر دلامونو پنهون کرده بود.تصمیم گرفتم مثل همیشه زنگ بزنم به بزرگ گروه و ازشون کمک بگیریم.
گفتم: میشه مثل همیشه کمکمون کنید، علت یابی کنیم؟برای بهبود رابطه ها کاری کنیم؟!
همه چیز خوب و خوش بود،با عشق و مهر همیشگی؛یکدفعه در کمال ناباوری تن شداشون عوض شد،با خشم و ناراحتی زیاد گفت :
دیگه به من زنگ نزن ، هر چی بین ما بود تموم شده و دیگه نمیخوام هیچ ارتباطی باهات داشته باشم !!!
سایه
@faatehan
معلم سر کلاس ، به درس سایه ها رسیده بود و داشت درباره سایه حرف میزد و از اندازه سایه و مساحت سایه و ... میگفت ، که صدای گریه یکی از بچه ها توجهش و جلب کرد ، سکوتی کرد و بسمتش رفت و پرسید :
چی شده عزیزم ، چرا داری گریه میکنی ؟
با همون بغض تو گلوش و اشکهای گوله گوله اش ، گفت :
اجازه خانم !
میشه درباره سایه پدر هم حرف بزنید و به بچه ها درسشو بدید !
آخه من حواسم نبود و بلد نبودم سایه پدر چیه و یهو به خودم اومدم و چشم باز کردم دیدم سایه پدر بالای سرم نیست ...
خوبان مهربون !
⬅️ما چی حواسمون به سایه های بالا سرمون و سایه های دور و برمون هست ؟!
⬅️آیا ما سایه سار فرشته کوچولوهایی که از این نعمت محرومن هستیم ؟!
بیایم تا فرصت هست ، تو این شب قشنگ ، از بهترین الگوی هستی ، مشق عشق بگیریم و سایه های قشنگی واسه گلهای زیادی که چشم انتظار لبخند مهر و آغوش گرمی هستند بشیم و ...
یا علی (ع)✋
طاهره شفائی
@faatehan
Instagram.com/faatehan
صبور باش ، به نخ میرسه ولی پاره نمیشه
@faatehan
خوب مهربون سلام
از بیمارستان برگشته بودیم و گفته بودند شکر خدا جراحی موفقیت آمیز بوده...
جراحی قلب بابا !
یکسالی بود که تلاش می کردیم کار به جراحی نکشه ، این آخری ها پرخطر شده بود و هر لحظه ممکن بود صدای خوشگل تاپ تاپ قلبش...
بابا پلاکت خونشون پایینه و با هر جراحت و بریدگی خونریزی دیر و سخت بند میاد ،طبق نظر پزشک و موافقت همه قرار شد بستری شن و کارای اولیه عمل ...
دست بر قضا از وقتی بستری شدن روز به روز پلاکت پایینتر میومد و جای تعجب برای همه!
بابا مثل همیشه خوش روحیه ، خندون و شوخ این جمله معروفشون و میگفتن که :
درست میشه ،صبور باشید به نخ می رسه ولی پاره نمیشه
همه چی دست اوستا کریمه
هفته اول گذشت و شد هفته دوم ، بابا مثل یه ناجی می رفت تو بخشها به همه روحیه می داد و تا می تونست تلفنی و حضوری کار همه رو راه میانداخت.
اواخر هفته دوم بود که هیچکس نمی دونست چی قراره بشه و پزشکا هم سکوت کرده بودند، بابا با لبخند همیشگی گفت بعد از شهادت خانم زهرا (س)روز یکشنبه تاریخ عمله وخیالتون راحت میرم و برمیگردم
با تعجب گفتیم دکترا گفتن ؟!
گفت: نه خودم میدونم
رفتیم پیش پزشکا،بازم سکوت گفتن باید ببینیم کمیسیون پزشکی چه نظری میدن.
بابا همیشه ارادت خیلی خاص و ویژه به خانم زهرا(س) داشتن و دارن،همیشه میگن ممنونتم خانم ،هرچی داریم از وجود شماست.
درست همونی که خودشون گفته بودن شد،یکشنبه بعد از شهادت خانم زهرا(س)
عمل سنگین و پرخطر با وجود پلاکت پایین
گفتن به حضور ما نیازی نیست و جراحی خوب بوده ، تا سه روز دیگه وضعیت مشخص میشه.
برگشتیم خونه.
شب شده بود، رفتم سر نماز تا خلوتی با محبوب داشته باشم که یکباره انگاری بند دلم داشت پاره میشد ، سر به سجده بردم و قرآن و بغل کرده بودم تا وجودم آروم شه،ازلطیف مهربون خواستم که باهام حرف بزنه ، قرآن و باز کردم
ما به ایوب ، خانواده اش و مثل آن را برگرداندیم ، تا رحمتی از سوی ما و یادآوری برای عبادت کنندگان باشد (انبیا 83)
دل تو دلم نبود ، سر سجاده زنگ زدم مراقبت های ویژه ...
بله ! شکر و شکر و به اندازه کل هستی شکر ، لطیف مهربون بابا رو دوباره به ما هدیه کرده بود،میرن و برمیگردن ...
اشک می ریختم و سجده شکر و یاد حرف بابا ، که همیشه تو همه سختی ها و مسیرهای صعب العبور زندگی میگن :
صبور باش ، به نخ میرسه ، ولی پاره نمیشه
یا زهرا (س) ، خانم خیلی ممنونتونیم
دوستت دارم بابایی جون مهربون دوست داشتنی و دریا دلم
عاشقا عیدتون مبارک
یا علی(ع) ✋
طاهره شفائی
@faatehan
Instagram.com/faatehan
کاکتوس
@faatehan
خوب مهربون سلام
اهل گل و گیاه بود و از داشتن و بودن گلها حس شادی میکرد و نشاط ، کنار گلهای رنگارنگ یه گل کاکتوسی بود قشنگ.
اوایل مثل بقیه گلها بهش میرسید و توجه می کرد و محبت ،قشنگ بود،شاد و جون دار.
کم کم متوجه شد با بقیه گلها و بوته هاش فرق داره.
کاکتوس قشنگ خیلی قوی بود،شاد بود،صبور بود و مهربون
اگه چند روزی هم در معرض نور نبود و بهشم آب نمیداد هیچ تغییری نمیکرد.اونم واسه همین خیلی حواسش بهش نبود به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه!
هر گلی که خراب میشد ؛ میگفت: کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمیشه ! اما یادش میرفت و بازم بهش توجه و رسیدگی نمیکرد.تا اینکه یه روز ...
رفت سراغش و دید خیلی وقته که خشک شده، در سکوت ، بی صدا و بی نوا
ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش ظاهراشو حفظ کرده بود، قوی ترین گلشو از دست داده بود.
خوبان مهربون !
✅تا حالا به باغ گلمون سری زدیم؟
✅به نازنین هایی که عطر و بوی خوشایندی و تو زندگیمون دارن؟
✅به مهربونهایی که مثل کوه همیشه کنارمونن؟
✅حواسمون به قویترینهای زندگیمون هست ؟
مواظب قویترین های زندگیمون باشیم ، که ممکنه از بین رفتنشونو نفهمیم چون همیشه ظاهری خوب دارند ، شاد و آرم ،همیشه حامی اند و پشتمون بهشون گرم.
نکنه حواسمون نباشه و بهشون رسیدگی نکنیم، ناگهان یه روز بفهمیم...
قوی ها هم از بین میرن...
طاهره شفائی
@faatehan
Instagram.com/faatehan